Actions

جانم در آویخت با روزگاران

From IQBAL

جانم در آویخت با روزگاران

جانم در آویخت با روزگاران

جوی است نالان در کوہساران

پیدا ستیزد پنہان ستیزد

ناپایدارے با پایداران

این کوہ و صحرا این دشت و دریا

نے راز داران نے غمگساران

بیگانۂ شوق بیگانۂ شوق

این جویباران این آبشاران

فریاد بے سوز فریاد بی سوز

بانگ ہزاران در شاخساران

داغی کہ سوزد در سینۂ من

آن داغ کم سوخت در لالہ زاران

محفل ندارد ساقی ندارد

تلخی کہ سازد با بیقراران