Actions

سوال پنجم

From IQBAL

Revision as of 00:04, 20 July 2018 by Iqbal (talk | contribs) (Reverted edits by Jawad Shah (talk) to last revision by Zahra Naeem)
(diff) ← Older revision | Latest revision (diff) | Newer revision → (diff)

سوال پنجم

کہ من باشم مرا از من خبر کن

چہ معنی دارد اندر خود سفر کن

جواب

خودی تعویذ حفظ کائنات است

نخستین پرتو ذاتش حیات است

حیات از خواب خوش بیدار گردد

درونش چون یکی بسیار گردد

نہ او را بے نمود ما گشودی

نہ ما را بے گشود او نمودی

ضمیرش بحر ناپیدا کناری

دل ہر قطرہ موج بیقراری

سر و برگ شکیبائی ندارد

بجز افراد پیدائی ندارد

حیات آتش خودیہا چون شررہا

چو انجم ثابت و اندر سفر ہا

ز خود نا رفتہ بیرون غیر بین است

میان انجمن خلوت نشین است

یکی بنگر بخود پیچیدن او

ز خاک پی سپر بالیدن او

نہان از دیدہ ہا در ہای و ہوئی

دمادم جستجوی رنگ و بوئی

ز سوز اندرون در جست و خیز است

بہ آئینی کہ با خود در ستیز است

جہان را از ستیز او نظامی

کف خاک از ستیز آئینہ فامی

نریزد جز خودی از پرتو او

نخیزد جز گہر اندر زو او

خودی را پیکر خاکی حجاب است

طلوع او مثال آفتاب است

درون سینۂ ما خاور او

فروغ خاک ما از جوہر او

تو میگوئی مرا از من خبر کن

چہ معنی دارد اندر خود سفرکن؟

ترا گفتم کہ ربط جان و تن چیست

سفر در خود کن و بنگر کہ من چیست

سفر در خویش زادن بی اب و مام

ثریا را گرفتن از لب بام

ابد بردن بیک دم اضطرابی

تماشا بی شعاع آفتابی

ستردن نقش ہر امید و بیمی

زدن چاکی بہ دریا چون کلیمی

شکستن این طلسم بحر و بر را

ز انگشتی شکافیدن قمر را

چنان باز آمدن از لامکانش

درون سینہ او در کف جہانش

ولی این راز را گفتن محال است

کہ دیدن شیشہ و گفتن سفال است

چہ گویم از من و از توش و تابش

کند انا عرضنا بی نقابش

فلک را لرزہ بر تن از فر او

زمان و ھم مکان اندر بر او

نشیمن را دل آدم نہاد است

نصیب مشت خاکی او فتاد است

جدا از غیر و ھم وابستۂ غیر

گم اندر خویش و ہم پیوستۂ غیر

خیال اندر کف خاکی چسان است

کہ سیرش بی مکان و بی زمان است

بزندان است و آزاد است این چیست

کمند و صید و صیاد است این چیست

چراغی در میان سینۂ تست

چہ نور است این کہ در آئینۂ تست

مشو غافل کہ تو او را امینی

چہ نادانی کہ سوی خود نبینی