Actions

Pukhtagi-serat-milya-az-itbaa-aaeen-elhia-ast

From IQBAL

پختگی سیرت ملیہ از اتباع آئین الہیہ است

در معنی اینکہ پختگی سیرت ملیہ از اتباع آئین الہیہ است

در شریعت معنی دیگر مجو
غیر ضو در باطن گوھر مجو

این گہر را خود خدا گوہر گر است
ظاہرش گوہر بطونش گوہر است

علم حق غیر از شریعت ہیچ نیست
اصل سنت جز محبت ہیچ نیست

فرد را شرع است مرقات یقین
پختہ تر از وی مقامات یقین

ملت از آئین حق گیرد نظام
از نظام محکمی خیزد دوام

قدرت اندر علم او پیداستی
ہم عصا و ھم ید بیضاستی

با تو گویم سر اسلام است شرع
شرع آغاز است و انجام است شرع

اے کہ باشی حکمت دین را امین
با تو گویم نکتہ ی شرع مبین

چون کسی گردد مزاحم بے سبب
با مسلمان در ادای مستحب

مستحب را فرض گرادنیدہ اند
زندگی را عین قدرت دیدہ اند

روز ہیجا لشکر اعدا اگر
بر گمان صلح گردد بے خطر

گیرد آسان روزگار خویش را
بشکند حصن و حصار خویش را

تا نگیرد باز کار او نظام
تاختن بر کشورش آمد حرام

سر این فرمان حق دانی کہ چیست
زیستن اندر خطرہا زندگیست

شرع می خواہد کہ چون آئی بجنگ
شعلہ گردی واشکافی کام سنگ

آزماید قوت بازوی تو
می نہد الوند پیش روی تو

باز گوید سرمہ ساز الوند را
از تف خنجر گداز الوند را

نیست میش ناتوانی لاغری
درخور سر پنچہ ی شیر نری

باز چون با صعوہ خوگر می شود
از شکار خود زبون تر می شود

شارع آئین شناس خوب و زشت
بہر تو این نسخہ ی قدرت نوشت

از عمل آہن عصب می سازدت
جای خوبی در جہان اندازدت

خستہ باشی استوارت می کند
پختہ مثل کوہسارت می کند

ہست دین مصطفی دین حیات
شرع او تفسیر آئین حیات

گر زمینی آسمان سازد ترا
آنچہ حق می خواہد آن سازد ترا

صیقلش آئینہ سازد سنگ را
از دل آہن رباید زنگ را

تا شعار مصطفی از دست رفت
قوم را رمز بقا از دست رفت

آن نہال سربلند و استوار
مسلم صحرائی اشتر سوار

پای تا در وادی بطحا گرفت
تربیت از گرمی صحرا گرفت

آن چنان کاہید از باد عجم
ہمچو نے گردید از باد عجم

آنکہ کشتی شیر را چون گوسفند
گشت از پامال موری دردمند

آنکہ از تکبیر او سنگ آب گشت
از صفیر بلبلی بیتاب گشت

آنکہ عزمش کوہ را کاہی شمرد
با توکل دست و پای خود سپرد

آنکہ ضربش گردن اعدا شکست
قلب خویش از ضربہای سینہ خست

آنکہ گامش نقش صد ہنگامہ بست
پای اندر گوشہ ی عزلت شکست

آنکہ فرمانش جہان را ناگزیر
بر درش اسکندر و دارا فقیر

کوشش او با قناعت ساز کرد
تا بہ کشکول گدائی ناز کرد

شیخ احمد سید گردون جناب
کاسب نور از ضمیرش آفتاب

گل کہ می پوشد مزار پاک او
لاالہ گویان دمد از خاک او

با مریدی گفت اے جان پدر
از خیالات عجم باید حذر

زانکہ فکرش گرچہ از گردون گذشت
از حد دین نبی بیرون گذشت

اے برادر این نصیحت گوش کن
پند آن آقای ملت گوش کن

قلب را زین حرف حق گردان قوی
با عرب در ساز تا مسلم شوی