Actions

Khitab-ba-mukhdrat-i-islam

From IQBAL

خطاب بہ مخدرات اسلام

اے رد ایت پردۂ ناموس ما
تاب تو سرمایۂ فانوس ما

طینت پاک تو ما را رحمت است
قوت دین و اساس ملت است

کودک ما چون لب از شیر تو شست
لاالہ آموختی او را نخست

می تراشد مہر تو اطوار ما
فکر ما گفتار ما کردار ما

برق ما کو در سحابت آرمید
بر جبل رخشید و در صحرا تپید

اے امین نعمت آئین حق
در نفسہای تو سوز دین حق

دور حاضر تر فروش و پر فن است
کاروانش نقد دین را رہزن است

کور و یزدان ناشناس ادراک او
ناکسان زنجیری پیچاک او

چشم او بیباک و ناپرواستی
پنجۂ مژگان او گیراستی

صید او آزاد خواند خویش را
کشتۂ او زندہ داند خویش را

آب بند نخل جمعیت توئی
حافظ سرمایۂ ملت توئی

از سر سود و زیان سودا مزن
گام جز بر جادۂ آبا مزن

ہوشیار از دستبرد روزگار
گیر فرزندان خود را در کنار

این چمن زادان کہ پر نگشادہ اند
ز آشیان خویش دور افتادہ اند

فطرت تو جذبہ ہا دارد بلند
چشم ہوش از اسوۂ زھرا مبند

تا حسینی شاخ تو بار آورد
موسم پیشین بگلزار آورد