Kharabat-farang
From IQBAL
خرابات فرنگ
دوش رفتم بہ تماشای خرابات فرنگ
شوخ گفتاری رندی دلم از دست ربود
گفت این نیست کلیسا کہ بیابی در وی
صحبت دخترک زہرہ وش و نای و سرود
این خرابات فرنگ است و ز تأثیر میش
آنچہ مذموم شمارند، نماید محمود
نیک و بد را بہ ترازوی دگر سنجیدیم
چشمہ ئی داشت ترازوی نصاری و یہود
خوب، زشت است اگر پنجۂ گیرات شکست
زشت، خوب است اگر تاب و توان تو فزود
تو اگر در نگری جز بہ ریا نیست حیات
ہر کہ اندر گرو صدق و صفا بود نبود
دعوی صدق و صفا پردۂ ناموس ریاست
پیر ما گفت مس از سیم بباید اندود
فاش گفتم بتو اسرار نہانخانۂ زیست
بہ کسے باز مگو تا کہ بیابی مقصود